دانشمندان علم لغت براى واژه «وحى»، موارد استعمال متعددى نقل كردهاند؛ مانند نوشتن، اشاره، پيام، الهام، كلام مخفى(1)، نوشته، كتاب.(2)
ابن فارس در باب ريشه وحى، مىنويسد: «وحى» (واو، حاء و حرف معتل يا) ريشهاى است كه به عرضه دانش پنهانى يا غير آن بر ديگرى دلالت مىكند و تمامى استعمالهاى واژه «وحى» به اين ريشه برمىگردد.(3)
راغب اصفهانى اعتقاد دارد ريشه «وحى» «اشاره سريع» است.به هميندليلگفته مىشود:"أَمرٌوحىٌّ"؛ يعنى امر سريع.(4)
به نظر مىرسد كلام ابن فارس به واقع نزديكتر است. در تمام كاربردهاى قرآنى وحى، انتقال پنهانى لحاظ شده است و به اشاره سريع، به آن دليل «وحى» گفته مىشود كه مطلبى را بهصورتپنهانىانتقال مىدهد. ولىانتقال با اينكه مخفى است، مىتواند سريع نباشد. مرحوم علّامه طباطبائى نيز به اين مطلب اشاره مىكند.(5)
واژه «وحى» و مشتقات آن به صورت اسم و فعل، هفتاد و دو بار در قرآن كريم استعمال شده است. از اشرف مخلوقات تا جماد از وحى الهى برخوردارند. وحىكننده گاه خدا و گاه انسان و يا شيطان است. گيرنده وحى در برخى از آيات، پيامبر خدا و در مواردى ديگر، انسانهاى غير پيامبر، زنبور عسل، آسمان يا زمين مىباشد. در تمام اين موارد، به نحوى انتقال پنهان صورت گرفته است كه ريشه اصلى و لغوى اين واژه مىباشد. موارد كاربرد وحى به لحاظ معنايى در قرآن عبارتند از:
در برخى آيات قرآن كريم، «وحى» بر تقدير الهى در نظام و پديدههاى عالم اطلاق شده است؛ از جمله اين آيه: «يومئذٍ تُحدِّثُ اخبارَها باَنَّ ربَّكَ اوحى لها» (زلزال: 4و5)؛ آن روز است كه (زمين) خبرهاى خود را باز گويد كه پروردگارت بدان وحى كرده است. در آيه ديگرى آمده است: «و اوحى في كل سماءٍ امرَها» (فصلّت: 12)؛ و در هر آسمانى امرش را وحى نمود.
در روايت نيز «وحى» در آيه شريفه مزبور بر تقدير الهى در هستى تطبيق شده است.(6) شايد وجه كاربرد وحى در معناى تقدير الهى در هستى اين باشد كه خداوند سنّتها و نظام موردنظر خود را به گونهاى در آسمانها و زمين قرار داده كه براى غير انديشمند چندان آشكار نيست و فقط با دقت و تأمّل عالمانه مىتوان به آن پى برد.
آياتى از قرآن كريم از هدايت حيوانات به وحى تعبير مىكنند؛ مثلاً، مىفرمايد: «و اوحى ربُّك الى النَّحلِ انِ اتّخذي من الجبال بيوتا» (نحل: 68)؛ و پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها خانههايى برگزين. اين وحى همان غريزهاى است كه خداوند در زنبور عسل قرار داده است؛ يعنى به آن فهمانده كه كجا خانه سازد و چگونه شيره گل را مكيده، آن را به عسل تبديل كند. دليل كاربرد «وحى» در مورد اين نوع فهماندن، پنهانى بودن آن است.
يكى ديگر از موارد كاربرد وحى در قرآن، القاى شيطانى است.
قرآن كريم مىفرمايد: «انَّ الشياطين ليوحون الى اوليائِهم.» (انعام: 121)؛ به راستى شيطانها به دوستان خود القا مىكنند.
نيز مىفرمايد: «و كذلكَ جعلنا لكل نبىٍّ عدّوا شياطين الانسِ و الجنِّ يوحي بعضُهم الى بعضٍ زخرفَ القول غرورا.» (انعام: 112)؛ و بدينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جن قرار داديم كه بعضى از آنان به بعض ديگر، براى فريب، سخنان آراسته القا مىكنند.
بديندليلبروسوسه شيطانوالقاىسخن آن «وحى» اطلاق شده است كه اين كار به صورت مخفى انجام مىگيرد و بدون استفادهاز الفاظ و آشكارشدن شيطان مفهوم منتقل مىشود: «انَّه يراكُم هو و قبيله من حيثُ لا ترونهم» (اعراف: 27)؛ او و دار و دستهاش شما را از جايى كه شما آنان را نمىبينيد،مىبينند.(7)
از ديگر موارد كاربرد «وحى» در قرآن كريم، «اشاره» است. هنگامى كه حضرت زكريا عليهالسلام بشارت به فرزند داده شد، براى اطمينان، نشانهاى طلبيد. در پاسخ به اين درخواست، سه روز زبان او جز به تسبيح خداوند بند آمد و مجبور شد به قوم خود مقصودش را با اشاره برساند. قرآن كريم مىفرمايد: «فخرَج على قومِه مِن المحراب فاوحى اليهم ان سبّحوا بكرةً و عشّيا» (مريم: 11)؛ پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و با اشاره به آنان فهماند كه صبح و شام [خدا را] تسبيح گوييد.
آيه ديگرى در بيان اين ماجرا، به جاى «وحى»، «سخن رمزى» را آورده است: «قال ربِّ اجعل لي آيةً قال آيتك ان لا تكلِّم النّاسَ ثلاثَة ايّامٍ الاّ رمزا و اذكُر ربَّك كثيرا و سبِّح بالعشىِّ والابكار» (آل عمران: 41)؛ گفت: پروردگارا، براى من نشانهاى قرار ده. فرمود: نشانه تو اين است كه سه روز با مردم سخن نگويى، مگر با اشاره و پروردگار را بسيار ياد كن و شامگاهان و بامدادان او را تسبيح گوى. اين آيه قرينه است بر اينكه در آيه قبلى (مريم:11) وحى به معناى بيان رمزى و اشارهاى باشد، كه بيشتر با لبها و در مواردى با ابرو، چشم يا دست انجام مىگيرد و چون بيان اشارهاى و رمزى به نحوى است كه همه كس متوجه نمىشوند، وحى بر آن اطلاق شده است.(8)
قرآن كريم بر «الهام» نيز واژه «وحى» اطلاق كرده است. در مورد الهام(9) به مادر حضرت موسى عليهالسلام مىفرمايد: «و اوحينا الى اُمِّ موسى ان ارضعيه فاذا خفتِ فالقيه فى اليَمِّ» (قصص: 7)؛ و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده، پس چون بيمناك شدى، او را در دريا (ى نيل) بيفكن.(10) و نيز در مورد «حواريان» مىفرمايد: «اذا أوحيتُ الى الحوارييّنَ اَن آمِنوا بي و برسولي»؛ (مائده: 111)؛ و به حواريان وحى كرديم كه به من و فرستادهام ايمان آوريد. البته، اين تفسير بر اين اساس است كه وحى به معناى «الهام» باشد كه در روايتى از امام باقر عليهالسلام چنين تفسير شده است كه(11) خداوند به طور مستقيم به حواريان وحى كرد. اين با ظاهر آيه نيز سازگار است.
مفسّران علاوه بر تفسير مذكور، احتمالهاى ديگرى نيز در مورد آيه مطرح كردهاند:
يكى اينكه، وحى به حواريان به واسطه حضرت عيسى عليهالسلام بوده است.(12) دوم اينكه، خداوند با ارائه نشانههاى خود به حواريان ايمان به خود و پيامبران را به آنان عرضه و تلقين كرد.(13) سوم اينكه، حواريان پيامبر بودند و وحى در آيه شريفه، وحى نبوى است.(14)
از ديگر موارد كاربرد «وحى» در قرآن كريم، اطلاق وحى بر پيام الهى به فرشتگان است. قرآن مىفرمايد: «اذ يوحى ربُّكَ الى الملائكة اَنّى معكم فثبِّتوا الّذينَ آمنوا» (انفال: 12)؛ هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شما هستم، پس آنان را كه ايمان آوردهاند، استوار سازيد.
قرآن براى بيان فرو فرستادن روح به پيامبر اكرم از فعل وحى استفاده كرده است: «و كذلك اوحينا اليكَ روحا من امرنا ما كنتَ تدري ما الكتاب و لا الايمانُ و لكن جعلناهُ نورا نهدي به من نشاءُ من عبادنا و اِنَّك لتهدي الىَ صراطٍ مستقيمٍ.» (شورى: 52)؛ همينگونه روحى از (سنخ) امر خودمان به سوى تو فرستاديم. تو نمىدانستى كتاب چيست و نه ايمان (كدام است)، ولى آن را نورى گردانيديم كه هركسى از بندگان خود را بخواهيم، به وسيله آن راه مىنماييم و به راستى كه تو به راه راست هدايت مىكنى.
در مورد اينكه «كذلك» اشاره به چيست و مراد از «اوحينا» و مصداق روح كدام است، سه احتمال وجود دارد:(15)
احتمال اول: مراد از «روح» در آيه شريفه، قرآن است و «كذلك» بر مطلق وحىِ فرود آمده به پيامبران اشاره دارد. در نتيجه «أوحينا اليك روحا من أمرنا»؛ يعنى قرآن را فرو فرستاديم، و عبارت «ولكن جعلناهُ نورا نهدي به من نشاءُ» مؤيّد اين برداشت مىباشد. و چون قرآن كريم وسيله رهايى انسانها از عقايد باطل و مرگبار بوده، به زندگى واقعى دعوت مىكند، از آن به «روح» تعبير شده است: «اوَ مَن كان ميتا فاَحييناهُ و جعلناهُ له نورا يمشى به فى النّاس...» (انعام: 122)؛ آيا كسى كه مرده (دل) بود و زندهاش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود... .
در برخى آيات، به قرآن كريم «نور» اطلاق شده است؛ مانند «قد جاءكم من اللّه نورٌ» (مائده: 15)؛ قطعا به سوى شما از جانبخدانور آمدهاست.(16) طبق اين احتمال،كاربرد«وحى» در اينآيه شريفه،ازموارد وحىنبوىاست ونبايدآنراموردىجداگانه بهحساب آورد. اماايناحتمالبهچنددليل قابل قبول نيست:(17)
1. آيه شريفه درصدد بيان اين مطلب بر پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله است كه معارف و احكامى كه مردم را به آنها دعوت مىكنى، خود درك و يا ابداع نكردهاى، بلكه ما آنها را بر تو فرو فرستادهايم. بنابراين، اگر مراد از «وحى» در آيه شريفه، قرآن كريم بود، مىبايست به بيان كتاب اكتفا مىشد؛ زيرا مراد از «الكتاب» قرآن بوده و ذكر «الايمان» زايد است.
2. گرچه ممكن است بر قرآن به اعتبار زندگى آفرينى آن «روح» اطلاق شود، اما در اين صورت، تقييد آن در آيه شريفه به «من امرنا» موجّه نيست.
احتمال دوم: مراد از «روح» در آيه شريفه، حضرت «جبرئيل» است.(18) قرآن كريم در موارد ديگرى نيز بر جبرئيل «روح» اطلاق كرده است؛(19) مانند: «نَزَل به الرّوحُ الاَمين» (شعراء: 193)؛ روح الامين آن را نازل كرد.
اما آيات و روايات دلالت دارند كه «روح» در آيه مورد بحث و آيات مشابه، موجودى غير از جبرئيل است كه همراه او بر پيامبر نازل مىشده است: «يُنزّلُ الملائكةُ بالرّوح من امره على من يشاءُ من عباده» (نحل: 2)؛ فرشتگان را با روح به فرمان خود، به هركس از بندگانش كه بخواهد، نازل مىكند.
در منابع روايى، از جمله اصول كافى، رواياتى وجود دارند كه برخى داراى سند صحيح هستند و تصريح دارند «روح» موجودى بزرگتر از جبرئيل است. برخى ديگر اضافه مىكنند: اين روح با پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بوده و پس از ايشان، با اهلبيت عليهمالسلام مىباشد.(20)
همچنين در روايات تصريح شده است كه «روح» از سنخ فرشتگان نيست؛ مثلاً، مرحوم كلينى با سند صحيح نقل مىكند كه مردى از حضرت على عليهالسلام پرسيد: آيا روح همان جبرئيل است؟ حضرت فرمودند: «جبرئيل از فرشتگان است و روح غير از فرشته مىباشد.»
آن مرد گفت: سخن عجيبى گفتى! كسى فكر نمىكند روح غير از جبرئيل باشد.
حضرت فرمودند: «خود گمراهى و از گمراهان سخن نقل مىكنى. خداوند به پيامبرش مىفرمايد: "يُنزِّلُ الملائكةُ بالرّوح" (نحل:2) و روح غير از فرشتگان است.»(21)
احتمال سوم: مراد از «روح» موجودى آسمانى غير از جبرئيل است. در آيات نيز بر اين موجود «روح» اطلاق شده است كه با فرشتگان همراهى مىكند: «تنزّلُ الملائكة و الروحُ فيها باذنِ ربِّهم من كلِّ امرٍ» (قدر: 4)؛ در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان، براى هر كارى (كه مقدر شده است) فرود مىآيند.(22)
در آيات ديگرى نيز «روح» را از سنخ امر الهى مىشمارد: «قُل الرّوحُ من امرِ ربّي» (اسراء: 85)؛ بگو روح از سنخ فرمان پروردگار من است.(23)
با عنايت به آياتى كه «روح» را همراه فعل «القاء» آورده است، معلوم مىشود كه مراد از وحى كردن روح، فرو فرستادن آن مىباشد؛ مانند: «يلقى الرّوحَ مِن أمره على من يشاءُ من عبادهِ ليُنذِر يوم الطلاق» (غافر: 15)؛ (خداوند) به هر كس از بندگانش كه بخواهد، آن روح را از فرمان خويش مىفرستد تا (مردم را) از روز ملاقات (با خدا) بترساند.
در توجيه كاربرد «اوحينا» در مورد «روح» مىتوان گفت: اولاً، امر خداوند كلمه اوست؛ چون مىفرمايد: «اِنّما امرُه اذا ارادَ شيئا اَن يَقولَ لَه كُن فيكون» (يس: 82)؛ همانا امر خداوند اين است كه وقتى چيزى را اراده كند، به آن مىگويد: باش. پس موجود مىشود.» ثانيا، از آيات متعدد قرآن به دست مىآيد كه «روح» از امر خداوند است. بنابراين، «روح» كلمه الهى بوده و فرستادن كلمه با وحى صورت مىگيرد؛ چنانكه در مورد حضرت عيسى عليهالسلام مىفرمايد: «كلمةٌ القاها الى مريمَ و روحٌ منه»(نساء: 171)؛ كلمهاىاست كه آن رابه مريمافكندهوروحىازجانباوست.
با توجه به منصوببودن «روحا» و برگشت ضمير در «جعلناه» به قرآن يا كتاب، كه از سياق آيه استفاده مىشود، معناى آيه چنين است: اينگونه قرآن را با روحى از جانب خود، فرو فرستاديم.
از ديگر موارد كاربرد «وحى» در قرآن كريم، بنا به تفسير برخى از مفسّران، در معناى «عصمت و توفيق عملى پيشوايان الهى» است.(24) قرآن كريم مىفرمايد: «وجعلنا هم ائِمّةً يهدونَ بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و إقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين» (انبياء: 73)؛ ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مىكردند و به آنان انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و ما را پرستندگان بودند.
مرحوم علّامه طباطبائى در مواضع متعددى از تفسير الميزان(25) از جمله در تفسير آيه مذكور، با استفاده از عبارت «و أوحينا اليهم فعل الخيرات» «وحى تسديدى» را به معناى عصمت عملى پيشوايان الهى مطرح مىكنند. در نتيجه اين نوع وحى، پيشوايان الهى همواره كار خير انجام مىدهند. توضيح آنكه در آيه شريفه، مصدر (فعل) بر معمول خود (الخيرات) اضافه شده است كه دلالت بر وقوع قبلى فعل دارد. اين مطلب از عبارت «كانوا لنا عابدين» نيز استفاده مىشود؛ زيرا دلالت دارد بر اينكه آنان در گذشته، عبادتگر خدا بودند.
مرحوم علّامه طباطبائى براى تأييد تفسير خود، از آيه شريفه، به نكتهاى ادبى از جرجانى استناد مىكنند كه گفته است: عبارت «يعجبنى إحسانك و فعلك الخير» با عبارت «يُعجبنى اَن يُحسنَ و اَن تفعَل الخير» تفاوت دارد؛ اوّلى بر وقوع قبلى فعل دلالت مىكند. به همين دليل، در آيات مربوط به تشريع و دعوت افعال با آن مىآيد؛ مانند «أُمرْتُ ان أعبُدَاللّهَ» (رعد: 36)؛ امر شدهام كه الله را بپرستم. «وَ اَن أَقيموا الصلوةَ» (انعام: 72) و (نيز فرمان داده شده است) كه نماز بپا داريد.
بنابراين، آيه شريفه 73 سوره «انبياء» همانند آيه «ارنا مناسكنا» (بقره: 128)، بر ارائه حقيقت كارهاى خير به پيشوايان الهى و تأييد و تأديب آنان دلالت دارد. در نتيجه آن تأييد و توفيقعلمى وعملى،آنان نمازرابهپا مىدارند و زكات مىپردازند و هركارخيرىانجاممىدهند ومصون ازهرخطايىمىشوند.(26)
از برخى آيات نيز مطالب مذكور استفاده مىشود؛ مانند آيه «وكذلكَ اوحينا اليكَ روحا من امرِنا» (شورى: 52) در اين آيه ـ كه بحث آن گذشت ـ به نزول روح بر حضرت پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله اشاره دارد. برخى روايات علاوه بر مطلب مذكور، دلالت دارند بر اينكه تسديد ائمّه هدى به وحى با آگاهى بخشى است. طبق نقل صحيح، امامصادق عليهالسلام در تفسير آيه 52 «شورى» مىفرمايد: «خداوند روحى را كه در قرآن به آن اشاره شده است، براى حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله فرستاد تا علم و فهم را به ايشان آموزش دهد.»(27)
در روايت صحيح ديگرى، در مورد روح مىفرمايد: «آن با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود، به ايشان خبر مىداد و تسديدش مىكرد و سپس با ائمّه پس از ايشان مىباشد.»(28)
و نيز سورة بن كليب مىگويد: از امام صادق عليهالسلام پرسيدم: امام به چه چيزى حكم مىكند؟ فرمود: «به كتاب». گفتم: اگر در كتاب نباشد؟ فرمود: «به سنّت.» گفتم: اگر در كتاب و سنّت نباشد؟ فرمود: «چيزى نيست، مگر اينكه در كتاب و سنّت موجود است.» من سخن خود را تكرار كردم. حضرت فرمود: «يُسدَّدُ و يوَفَّق فأمّا ما تظنُّ فلا»؛(29) مورد تأييد و توفيق قرار مىگيرد و آنچه تو گمان دارى نيست.
مرحوم علّامه مجلسى در ذيل اين روايت مىفرمايد: «بيان قوله عليهالسلام "يوفّقُ و يسدَّدُ" يعني: لأن يعلم ذلكَ من الكتاب و السنّةِ لئلّا ينافى الاخبار السّابقةَ و اوّل هذا الخبر»؛ يوفّق و يسدّد، يعنى امام تأييد مىشود تا حكم خدا را از كتاب و سنّت بفهمد. چنين بايد معنى كرد تا اين قسمت روايت با روايات قبلى و نيز با اول اين روايت منافات نداشته باشد.(30)
مرحوم علّامه طباطبائى معتقد است اينگونه روايات دلالت دارند بر اينكه امام از طريق ويژه و الهام باطنى به احكام الهى دست مىيابد.(31)
بيشترين كاربرد قرآنى «وحى» در معناى «ارتباط رسالى» پيامبران است كه در ميان اهل شريعت و دانشمندان علم كلام، عنوان معناى اصطلاحى پيدا كرده و آن عبارت است از: «تفيهم اختصاصى از جانب خداوند به بنده برگزيده كه مأمور هدايت مردم مىباشد.» واژه «وحى» در قرآن كريم، بيش از 60 مورد در اين معنا به كار رفته است؛ مانند: «انّا اوحينا اليكَ كما اوحينا الى نوحٍ و النَّبيينَ من بعدهِ» (نساء: 163)؛ ما به تو وحى كرديم؛ همچنانكه به نوح و پيامبران پس از او وحى كرديم. و نيز: «كذلكَ يوحي اليكَ و الىَ الّذينَ من قبلكَ اللّه العزيزُ الحكيمُ» (شورى: 3)؛ خداى شكستناپذير با حكمت اين چنين به تو و كسان پيش از تو وحى مىكند. اين ارتباط به چند صورت مىتواند باشد: در خواب، تكلّم با واسطه، از طريق فرشته وحى و سخن گفتن مستقيم خداوند با پيامبر.
در آيهاى از قرآن، واژه «وحى» در معناى اخص از اصطلاح كلامى و تفهيم الهى به پيامبران و فقط در مورد رابطه مستقيم و سخن گفتن بىواسطه خداوند به كار رفته است؛ مىفرمايد: «و ما كانَ لبشرٍ ان يُكلّمه اللّهُ الاّ وحيا او مِن وراءِ حجابٍ او يُرسل رسولاً فيوحىَ باِذنه ما يشاءُ» (شورى: 51)؛ هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن بگويد، جز (از راه) وحى يا از فراسوى حجابى، يا فرستادهاى را بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحى نمايد.
آيه شريفهبه سه گونه تكلّم الهى با بشر اشاره دارد و فقط بر تكلّمبىواسطهواژه«وحى» اطلاقكردهاست. دررواياتآمدهاست كه درايننوعوحى، بهحضرت محمد صلىاللهعليهوآله بيهوشى دست مىداد؛ چون خداوند بدون واسطه بر حضرت تجلّىپيدا مىكرد.(32)
ياداورى اين نكته ضرورى است كه به رغم اشتراك مفهومى «وحى» در كاربردهاى گوناگون يادشده، نمىتوان مصاديق اين كاربردها را حقيقتى واحد تصور كرد و از اطلاق واژه «وحى» به همه موارد، استنباط وجود امر مشترك كرد و ويژگىهاى يكى را براى مصداق ديگر نيز تعميم داد.
از موارد متعدد كاربردهاى قرآنى «وحى»، آنچه در كلام و بحث پيامبرشناسى مورد بررسى قرار مىگيرد، كاربرد نهم (ط) و دهم (ى) است كه به معناى تفهيم اختصاصى از جانب خداوند به بنده برگزيده براى هدايت مردم مىباشد.(33)
1ـ الخليلبناحمدالفراهيدى، ترتيب كتابالعين، تهران، اسوه، 1414 ه.ق ،ج 3،ص 1932
2ـ اسماعيل بن حمّاد بن حماد الجوهرى، الصّحاح، الطبعة الثالثة، دارالعلم للملايين، 1404 ه. ق، ج 3، 2519
3ـ ابوالحسن احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، بيروت، دارالجليل، ج 6، ص 93
4ـ محمد الراغب الاصفهانى، غريب الفاظ القرآن، ماده «وحى»
5ـ السيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 12، ص 312
6ـ ر.ك: على بن ابراهيم بن هاشم القمى، تفسير القمى، الطبعة الثالثه، قم، مؤسسة دارالكتاب للطباعة و النشر، ج 6، ص 263؛ اقوال ديگرى نيز در تفسير آيه مطرح شده است كه عبارتند از: 1. آفرينش موجودات آسمانى؛ مانند فرشتگان؛ 2. وحى وظايف عبادى به اهل آسمانها (ر.ك: ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمعالبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه، ج 5، ص 6)؛ 3. مراد از «وحى» كلام وجودى است كه خداوند در آسمانها به فرشتگان وحى مىكند تا آنها به زمين بياورند و واسطه آفرينش مخلوقات زمينى شوند. (ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 17، ص 368ـ367)
7ـ ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، التبيان فى تفسير القرآن، داراحياء التراث العربى، ج 4، ص 242 / ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى، پيشين، ج 4ـ3، ص 545
8ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 178
9ـ اين احتمال نيز وجود دارد كه به مادر حضرت موسى عليهالسلام در خواب دستور داده شده كه طفل خود را در رودخانه بيفكن.
10ـ در آيه 37 سوره «طه» نيز به الهام بر مادر حضرت موسى عليهالسلام «وحى» اطلاق شده است. در چند آيه ديگر نيز «وحى» به معناى «الهام» به كار رفته است؛ مانند: اعراف: 117 و 160 / يونس: 2و 87 / يوسف: 3
11ـ محمد بن يوسف صنعانى از پدرش نقل مىكند كه از امام باقر عليهالسلام در مورد «اذ أوحيتُ الى الحوارييّن» پرسيدم، حضرت فرمودند: به آنان الهام شد. (ر.ك: ابوالنصر محمد بن مسعود العياشى، تفسيرعياشى، تهران،مكتبةالعلميةالاسلامية،ح1،ص350)
12ـ ر.ك: ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1366، ج 5، ص 127
13ـ ر.ك:ابىجعفرمحمدبن الحسن الطوسى، پيشين، ج 4، ص 57
14ـ ر.ك: سيد محمدحسين الطباطبائى، پيشين، ج 3، ص 204؛ اما در ج 6، ص 225 اين وحى را به معناى «الهام» مىداند.
15ـ مرحوم شيخ طوسى مىفرمايد: «روحٌ من امرهِ و هوَ نورٌ يهدىِ به من يشاءُ» (التبيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 178) به احتمال زياد، مراد ايشان از «نور» قرآن است، نه اينكه احتمال ديگرى در آيه باشد. قرطبى مراد از «روح» را «نبوت» مىداند. (تفسير قرطبى، ذيل آيه 52 شورى)
16ـ ر.ك: شيخ طوسى، پيشين، ج 9، ص 178 / فضل بن الحسن الطبرسى، پيشين، ج 5، ص 37 / سيد عبدالله شبّر، تفسير شبّر، ص 488 / محمدجواد المغنيه، الكاشف، ج 4، ص 51
17ـ ر.ك: سيد محمدحسين الطباطبائى، پيشين، ج 18، ص 75؛ مرحوم علامه به هر دو اشكال جواب داده، سپس اين جوابها را داراى اشكال مىداند. ر.ك: همان، ص 77ـ76
18ـ اين احتمال در تفسير قرطبى و روح المعانى ذيل آيه 52 شورى از ربيع نقل شده و در تفسير شبّر ذيل همين آيه به عنوان يكى از دو احتمال آمده است.
19ـ در بقره: 253 و 87 / مائده: 110 / و نحل: 102 به فرشته وحى، «روح القدس» اطلاق شده است.
20و21ـ ر.ك: محمدبن يعقوب الكلينى، اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب الرّوح التى يسدّد بها اللّه الائمة عليهالسلام ، ص 273ـ272؛ در حديث اول اين باب، امام صادق عليهالسلام در مورد «روح» مىفرمايد: «خلقٌ اعظم من جبرئيل و ميكائيل... و هومنالملكوت.» / حديث 6
22ـ و نيز در آيات نحل: 2 / معارج: 4 / نبأ: 38
23ـ و نيز در آيات نحل: 2 / غافر: 15
24ـ تفسير ديگر از آيه شريفه اين است كه مراد «وحى تشريعى» باشد. در اين صورت، از موارد وحى رسالى خواهد بود. (ر.ك: ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، پيشين، ج 7، ص 265 / ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، پيشين، ج 4، ص 56 / المولى محسن الفيض الكاشانى، الصافى فى تفسير كلام الله، مشهد، دارالمرتضى للنشر، ج 3 ،ص 347)
25ـ ر.ك: محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 273 و 274؛ ج 5، ص 80 و ج 6، ص 261
26ـ سيد محمدحسين الطباطبائى، الميزان، ج 14، ص 305 ـ 304 و نيز ر.ك: همان، ج 5، ص 80 / محمدجواد مغنيه، پيشين، ج 5، ص 389 و نيز عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، مؤسسه فرهنگى رجاء، 1373، ج 7، ص 149
27و28ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، كتاب الحجة، باب «الروح التى يسدّد الله بها الائمه عليهالسلام »، ص 273، ج 5 / روايت 1
29و30ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2 ، ص 175، ح 15
31ـ السيد محمدحسين الطباطبائى، پيشين، ج 5، ص 80
32ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 18، ص 256
33ـ جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب و السنة، قم، المركز العالمى للدراسات الاسلاميه، الطبعة الثانيه ،1412 ه.ق، ج 3، ص 128 / توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات و اديان، 1377 ه.ش، ص 28 / محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ه.ق، ج 1، ص 51